پايين وبالا
برگرفته شده از كتاب: مثل يك ناجي
تو مرا بردي تا اوج . من از بلندي مي ترسيدم و نمي خواستم همراهت بيايم . وقتي تنهايم گذاشتي و از من دور شدي، وحشت تمام وجودم را گرفت.
مي خواستم برگردم. اما ناگهان چشمم به پايين افتاد.
تاریخ: سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:داستان كوتاه,داستان كوتاه كوتاه,داستانك,مثل يك ناجي,داستان آموزنده,
ارسال توسط کاظم احمدی
آخرین مطالب